جدول جو
جدول جو

معنی لوش آب - جستجوی لغت در جدول جو

لوش آب
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد واقع در 7هزارگزی جنوب باختری فریمان، سر راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه، جلگه و معتدل، دارای 86 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا سیب زمینی، غلات و بنشن، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
(دخترانه)
دارای لبی شیرین، شیرین لب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لوشاب
تصویر لوشاب
آب تیرۀ آمیخته با لای و لجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
نوشین لب، شیرین لب
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ)
آب شیرین و گوارا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 8هزارگزی جنوب فریمان، کنار راه مالرو عمومی پاقلعه. جلگه و معتدل. دارای 124 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، بنشن و چغندر. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لواب. نام نهری و رودخانه ای به کوه کیلویۀ فارس، آبش شیرین و گوارا. آب چشمۀ دلی گردد (؟) وچشمۀ مارگان و چشمۀ زنگبار و چشمۀ سادات در قریۀ لب آب ناحیۀ بویراحمد کوه کیلویه بهم پیوسته رود خانه لب آب شود و چون به قریۀ کلات ناحیۀ دشمن زیاری کوه کیلویه رفت به آب چشمه کمردوغ و چشمۀ جن و چشمۀ رئیسی آمیخته رود خانه کلات شود. (فارسنامۀ ناصری)
نام دیهی شش فرسنگ غربی دراهان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مرکزی بخش میمۀ شهرستان کاشان، واقع در 40هزارگزی باختر میمه، کوهستانی و سردسیر، دارای 270 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، انگور و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است و از طریق رباط با اتومبیل بدانجا توان رفت، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
آب ممزوج با لوش، لوشابه، آب لای ناک
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شیرین لب. نوشین لب. (ناظم الاطباء). آنکه دارای لبی مکیدنی است. (فرهنگ فارسی معین) :
هزارانت کودک دهم نوش لب
بوندت پرستنده در روز و شب.
فردوسی.
هر درختی چو نوش لب صنمی است
بر زمین اندرون کشان دامن.
فرخی.
دایم دل تو شاد به دیدار نگاری
شیرین سخنی نوش لبی لاله رخانی.
فرخی.
ای پسر می گسار نوش لب و نوش گوی
فتنه به چشم وبه خشم فتنه به روی و به موی.
منوچهری.
گفته بت نوش لب با لب تو نوش نوش
برده می همچو زنگ از دل تو زنگ غم.
خاقانی.
ز بس کآورد یاد آن نوش لب را
دهان پر آب شکّر شد رطب را.
نظامی.
از نوش لبان این قبیله
گردش چو گهر یکی طویله.
نظامی.
دل خسرو ز عشق یار پرجوش
به یادنوش لب می کرد می نوش.
نظامی.
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسۀ شکرینش جوان کنند.
حافظ.
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی.
حافظ.
هرچند کلبۀ ما جای تو نوش لب نیست
با ما شبی به روز آر یک شب هزار شب نیست.
هاشمی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ده پیر که در بخش حومه شهرستان خرم آباد واقع است، 120 تن سکنه دارد که از طایفۀپیرالوند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان گلاشکر بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 60هزارگزی شمال باختری کهنوج سر راه مالرو گلاشکرد به بافت، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان شفان بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 82هزارگزی شمال باختری اسفراین. جلگه و سردسیر. دارای 28 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آنکه خطش هنوز ندمیده باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
رودخانه رودکده. رجوع به رود و رودخانه شود:
چنین گفت با لشکر افراسیاب
که چون من گذر یابم از رود آب.
فردوسی.
به هومان بفرمود کاندر شتاب
عنان را بکش تا لب رود آب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان پاریز است که در بخش مرکزی شهرستان سیرجان و 100هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد و بر سر راه مالرو مقصود به پسوجان قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 300 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوب، شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ساکنان آنجا از طایفۀ لری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام بلوکی در شرق دریاچۀ زره به سیستان، به روزگار قدیم آنرا پیش زره میخواندند، (تاریخ سیستان ص 297 ح و 378 ح)، و رجوع به پیش زره شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
دهی است از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در شمال باختری فیروزآباد و کنار راه عمومی فراشبند به فیروزآباد با آب و هوای گرم و 159 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ)
گرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضِ)
آبگیر. آبدان، حوض آب و حوض ماهی، کنایه از برج حوت که برج دوازدهم فلک است. (برهان) (آنندراج) ، آسمان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کاریزنو بالاجام شهرستان مشهد، واقع در شمال باختری تربت جام و باختر شوسۀ عمومی مشهد به تربت جام، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ لَ)
آنکه لب خوش ترکیب و شکرین و زیبا دارد:
دلم مهربان گشت بر مهربانی
کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
آنکه دارای لبی مکیدنی است: شیرین لب نوشین لب: (مفروش بباغ ارم و نخوت شداد یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش لب
تصویر گوش لب
آنکه خطش هنوز ندمیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوشاب
تصویر لوشاب
آب ممزوج بالج آب لای ناک
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی نانخورش که از گوشت سازند آبگوشت: و حشو ها نرم باید چون کشکاب از گوشت بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوغ آب
تصویر دوغ آب
دوغاب، آشی است که از شیر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن آب ایستاده ودر وی علف و نی بروید باتلاق، آب آلوده و کثیف مانند آب کشتارگاه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
((لَ))
شیرین لب، نوشین لب
فرهنگ فارسی معین
جوی در تاویل، مردی محتشم با منفعت است. اگر بیند که آب جوی برداشت، دلیل که به قدر آن از مردی محتشم مال یابد. اگر بیند جوی خورد، زندگانی بود. جابر مغربی
جوی آب در خواب، چون آب خوش طعم بود و پاکیزه، دلیل که زندگانی او خوش است. اگر بیند از جوئی مجهول آب صافی می خورد و این کس در سفر است یا درجایگاهی بیگانه، دلیل که در کاری مجهول مشغول شود و عمر خود را دراز گذراد و به مقدار آن آب که در جوی خورده بود منفعت یابد. اگر آب جوی شور و تلخ و ناخوش بود، دلیل بود بر تلخی معیشت و زندگانی او. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اریون
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی